یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

فقط یک خل می تونه یک همچین کاری بکنه

توی نیایشم و دارم با ستایش از کلاس باله برمی گردیم ستی عقب تقریبا خوابه و ضبط ماشین هم طبق معمول روشنه نزدیک خونه که می شم یکدفعه اهنگ شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم  شروع می شه و منم حیفم میاد نصفه تموم بشه واسه همین تا اخر اتوبان به راهم ادامه می دم تا اهنگ تموم بشه بعدش دور می زنم می رم خونه !

پ.ن:نصف مهمونام رفتن ولی نصف دیگشون هنوز هستن

آرشام

امروز برخلاف همیشه که ستایش رو ساعت ۱۱:۳۰ از مهد بر می داشتم ساعت ۱:۳۰ رفتم دنبالش اخه توی مدرسه ی سپهر جلسه اولیا با معلمشون بود و منم به مهدکودک سپردم که دیرتر میام و اگه ستایش دوست نداشت غذا بخوره اصرار نکنن ...بعد از جلسه با سپهر رفتیم مهدکودک ستایش و اونجا تا ستایش اومد گفتم ببین  امروز با داداش اومدم دنبالت و اونوقت خانوم مربی فهمیده و خییییییییییلی خوب ستایش گفت وای من فکر کردم برادرتونه  بعدشم که توی ماشین تا برسیم خونه ستایش گزارش داد که ارشام اونو زده و همین موضوع باعث شد که تا همین الان سپهر داره با غیظ از ارشام حرف می زنه و به خواهرش یاد می ده که نزاره کسی اونو بزنه تازه می خواد فردا بره مهدکودک و ارشام رو ادب کنه هی داره بهش می گه نباید اجازه بدی پسرا تورو بزنن اصن با پسرا دوست نشو چون همه شون وحشی ان!!!!توی مکالمه اش با ستی وقتی خیلی عصبی می شه محکم به بالشت مشت می زنه و زیر لب می گه خودم می رم می زنمش به من هم می گه معلمشون باید بیشتر مواظب باشه اصن چرا اجازه داده ارشام کنار ستایش بشینه هرچی هم من می گم مادر جان بیخیال شو بچه ان دیگه دعواشون شده کوتاه نمیاد

حالا البته همین داداش عزیز خیلی وقتا با ستایش دعواش می شه و کتک کاری می کنن ها

در راستای نزدیک شدن به اومدن والده سلطان

با همسرجان نشستیم و داریم چایی می خوریم و منم درحالی که دارم خودم رو لوس می کنم می گم من رو بیشتر دوست داری یا مامانت رو ؟ اونم می گه هر سه تا تون   ستایش رو یادت رفت  بعد هم غش غش می خنده

ولی من که می دونم ستایش رو بیشتر دوست داره هیییییییییییییع!!!

معیار زیبایی!!!

توی مهمونی سپهر بین من و دایی ممر نشسته اونوقت من به سپهر می گم مامان جان هیچ می دونستی خیلی خوشگلی ...دایی ممر در حالی که چشماش از تعجب گرد شده خطاب به سپهر می گه مامانت داره جوک می گه یک وقت باور نکنی ها دایی...بعدشم به من می گه نه خداییش این پسر کجاش خوشگله ...منم گفتم ببین چه موهای خوش رنگی داره چشم و ابروش خیلی قشنگه اون چال روی گونه اش وقتی که می خنده که دیگه معرکه ست ... داداش عزیزمان هم درحالی که با سرش داره به همسرجانمان اشاره می کنه می فرمان البته معیارهای زیبایی شناسیت با اون انتخابت کاملا معلومه 

 

متنفرم از هر چی فاصله

نیم ساعت پیش داداشم دفاع کرد و سهم من از جلسه ی دفاعش فقط یک عکس بود اونم به لطف زن داداشم که برام وایبر کرده بود

جریان سیال زندگی

زندگی همچنان در جریانه و من بهترم نه این که فکر کنین حتی یک اپسیلون از غرغرهای سپهر کم شده ها نه اصلن ویا ستایش موقع مهد رفتن ادا درنمیاره نخیر اونم هنوز ادا داره منتها من صبح ها که از خواب پا میشم با سرعت غیرقابل باوری به ستی صبحانه می دم ( صبحانه ی سپهر رو باباش اماده می کنه من یک کم دیرتر پا می شم) و مقدمات نهار رو اماده می کنم بعدشم ستایش رو حاضر می کنم و یک مانتو تنم می کنم و بدون این که حتی فرصت کنم یک نگاهی توی اینه به خودم بندازم از خونه میایم بیرون و  می ریم مهد فقط دوتا سوییچ با خودم می برم که یکیش رو می دم خدمت پرنسس و با اون یکی دوباره سوار ماشین  می شم و می رم ورزشگاه انقلاب و اونجا مشغول پیاده روی می شم در حالی که یک گوشی تویه گوشمه و دارم اهنگای مزخرفی که توی گوشیم هست گوش می دم و سعی می کنم به هیچی فکر نکنم هیچی

خلاصه اگه یک روز صبح اومدین ورزشگاه و دیدین یک خانوم ژولی پولی ودست و رو نشسته ای همین جوری داره راه می ره و حواسشم به ادمای دور و برش نیست مطمئن باشین که خودمم 

هفته ی دیگه مهمون دارم اونم از نوع قوم الظالمین

 

دیگه عذاب وجدان ندارم

یادتون میاد که توی این پست   گفتم همسر جان مذاکره کننده ی خوبی هست و باید به تیم مذاکره کننده ی هسته ای معرفیش کنم فقط نگران گریه کردن خانوم اشتون و طبعات بعدش بودم که منصرف شدم ولی به شدت عذاب وجدان داشتم که به خاطر وطنم حاضر به فداکاری نبودم ولی اقای ظریف مشکل رو حل کرد تازه کار به جاهای باریک و گریه و این حرفا هم نکشید   دستش واقعا درد نکنه حالا باید همسرجان رو بفرستم پیش ایشون تا فن مذاکره رو بهتر یاد بگیره و ببینه با یک خانوم چطور باید مذاکره کنه تا اشکش درنیاد

حتی حوصله ی عنوان پیدا کردن هم ندارم

سه روزه که حتی لپ تاپم رو باز هم نکردم  هم سرم شلوغه هم کلافه ام هم خسته ام هم ذهنم درگیره هم دلخورم هم عصبانیم هم ناراحتم هم ..... خودم هم نمی دونم چمه! فقط یک کم تنهایی و ارامش می خوام چندوقته که خیلی دورم شلوغ بوده همه اش یا مهمون داشتم یا مهمونی بودم نه این که بد باشه ها خونه ی ما کلا خونه ی پر رفت و امدیه فقط من یک اخلاق گند دارم و اونم اینه که هی سعی می کنم اطرافیانم رو راضی نگه دارم و اینجوری هی خودم رو سانسور می کنم یعنی خیلی پیش میاد که از یک حرفی یا کاری ناراحتم در حدی که دلم می خواد داد بزنم اما بروی خودم و طرف مقابلم نمیارم تا نکنه یک وقت نفر سومی که توی خونه هست حالا می خواد مامانم باشه یا بچه ام یک وقت ناراحت بشه تازه خیلی وقتا اصن نمی تونم منظورم رو برسونم مثل همین الان که دارم چرت می نویسم و این بیشتر کلافه ام می کنه ....از دست همسرجان دلخورم بازم طبق معمول خودش نمی دونه اینبار ختی خودم هم نمی دونم چرا این قدر شدید دلخورم شاید چون هی چیزای کوچیک و کوچیک روی هم جمع شده

سپهر رو بردم دکتر و اصن راضی نبود اخه توی فاصله ی ۶ ماه بین این ویزیت و ویزیت قبلی سپهر زیاد همکاری نکرد و بریسش رو نمی بست واسه همین انحنای پشتش نسبت به دفعه ی پیش بیشتر شده بود از اون روز دارم خودم رو سرزنش می کنم اخه مثلا من مادرم و باید بیشتر حواسم باشه درسته که خیلی غر می زنه ولی خوب می خواستم مادر نشم باید تحمل می کردم باید یک راهی پیدا می کردم تا مجابش کنم ببنده این دفعه واسه ۴ ماه دیگه وقت داده

دکتر ارتودنسش هم واسش براکت گذاشته البته هدگیرش رو هم باید استفاده کنه خلاصه که همه ی شرایط واسه غر زدن و بدقلق شدن سپهر مهیاست و من تموم سعیم رو می کنم که هم کوتاه نیام و هم باهاش درگیر نشم ولی واقعا کلافه شدم دلم دو ساعت تنهایی محض می خواد کسی نباشه بگه مامان مامان مامان

سپهر استاد غرزدنه یعنی اگه رشته ای به نام غر زدن وجود داشت من مطمئنم که این پسر براحتی می تونست استاد این رشته بشه وقتی از خواب پا میشه غر می زنه که من هنوز خوابم میاد و من چقدر بدبختم که به این زودی باید بیدار بشم ....موقع صبحانه خوردن غر می زنه که نون ها سفتن و من نمی تونم بجوام و خوش به حال ستایش که خوابه .....از مدرسه که میاد غر می زنه که این بریس خیلی بده و هی شلوارم روش لیز می خوره و من نمی تونم سر کلاس تمرکز کنم و ...موقع نهار غر می زنه چرا ادم باید غذا بخوره و من از غذا خوردن متنفرم ...موقع مشق نوشتن غر می زنه چقدر زیادن و خوش به حال ستایش که مدرسه نمی ره و موقع کارتون دیدن غر می زنه که اه باز تکراری گذاشت و این چه وضعشه و یا غر می زنه که اه باز پارازیت داره من نمی فهمم که چی شد و ....موقع خواب غر می زنه که من با این پلاک و بریس خوابم نمی بره و من چقدر بدبختم و چرا باید بریس داشته باشم و ....