یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

بزار تو آرامش باشم

خب انگار تایمی که من در ارامش بودم و ذهنم درگیر مشکلی نبوده زیادی طولانی شده و خدای مهربون تصمیم گرفته یک تکون اساسی بهم بده

خیالتان راحت سپهر و ستایشم خوبن (خدا جون بابت این موضوع خیلی ممنونم ها یک وقت هوس نکنی دوباره با این دوتا سربه سرم بزاری لطفا ) فقط هرچی من ادم اروم  و محتاطیم و از تغییر و تحول اونم در سایز خیلی بزرگش فراریم این همسرجان عاشق ریسک کردن و تغییرات ناگهانیه هرچی من ترجیح می دم روی یک خط صاف با یک شیب خیلی ملایم راه برم اون دلش می خواد مثل یک بز کوهی از سنگلاخی ترین قسمت کوهستان بره و تازه هی هم بپره

اولین اردو

امروز ستایش واسه اولین بار  رفت اردو اونم سرزمین عجایب از دیشب کلی هیجان داشت و با کلی ذوق برگه ی رضایتنامه ی اردوش رو به همه نشون داد  و البته همه هم کلی از خودشون ذوق نشون دادن غیر از سپهر جان !! که تا بهش گفت من فردا می رم اردو سرزمین عجایب اونم جواب داده بود که چه بچه گانه من می رم اصفهان اونم چهار روز !!!

امروز صبح از ساعت ۶:۳۰  بیدار شده و هی می گه مامان دیر شد بریم

چندروز گذشته رو مهمون داشتم اونم از مرکز دنیا   مهمونا توی اتاق ستایش  ساکن بودن و بچه ها حسابی همه ی اسباب بازی هاش رو بهم ریخته بودن و بازی می کردن و ستایش هم اعتراضی نمی کرد البته گاهی از اینکه اسباب بازی محبوبش رو برداشتن یا کتابش رو پاره کردن شاکی می شد که تازه اونم یواشکی میومد درگوش من گله می کرد ..بعد جالب این بود که تا یکی از بچه ها می خواست بره اتاق سپهر همه هول می شدن و می دویدن می گرفتنش تا یک وقت اتاق اقا سپهر به هم نریزه و صداش در نیاد حتی اگه سپهر مدرسه بود و خونه نبود بازم  بزرگترا در اتاقش رو می بستن و به بچه ها تذکر می دادن که اجازه ندارن برن اتاق سپهر چون همه شون می دونن سپهر با کسی رودربایستی نداره و اگه وسیله هاش بهم بریزه و اسایشش بهم بخوره حتما عکس العمل نشون می ده ...نمی دونم کدوم روش درسته ولی گاهی فکر می کنم ادمایی که خودخواه هستن و  اول خودشون توی اولویت هستن بعد بقیه انگار زندگی راحت تری هم دارن و بقیه بیشتر مراعاتشون رو می کنن ولی درهرصورت من به این نتیجه رسیدم که این خصوصیت کاملا ذاتیه و هیچ ربطی به تربیت نداره

بعد از 9 ماه!!

بالاخره فرش خریدم  و بعد از ۹ ماه زندگی روی فرشای پاره و تازه برکزاری کلی مهمونی باهمین فرشای پاره !!  امروز فرشای جدیدم رو میارن  ...اقای قالیشور هم محکوم به پرداخت جریمه ی نقدی شد بابت هر تخته فرش ۲۰۰ هزار تومن!!!! به اضافه ی هزینه ی دادرسی که کلا ۵۰۰ هزار تومن پرداخت کرد و منم بعد از کلی بالا و پایین کردن و کلنجار رفتن وقتی دیدم به هیچ عنوان پولمون به فرش دستباف نمی رسه بازم رفتم ماشینی خریدم منتها بابت هر تخته فرش دقیقا ۹ برابر جریمه ای که دادگاه تعیین کرده بود هزینه کردیم

رضایت نامه ی اردوی چهار روزه به اصفهان رو امضا کردم از ۵ ابان تا ۹ ابان ولی انصافا اولین باره که سپهر قراره این همه ازم دور باشه یک کم دلهره دارم  قراره با قطار برن و برگردن موبایل هم که اجازه نداره ببره مطمینم بهش خوش می گذره و یک تجربه ی جدید  می شه هم واسه ی خودش هم واسه ی من!!

فعلا که از مدرسه راضیم فقط یک نکته ی منفی داره اونم این که نهارخوری نداره!!!!!!! یعنی فکر کن بچه ها غذاشون رو یا تو حیاط یا توی کلاس می خورن !!! من نمی فهمم وقتی داشتن مدرسه رو می ساختن حواسشون نبوده که بچه ها یک جا واسه غذا خوردن می خوان !!! وقتی  رفته بودم که مدرسه رو ببینم و با کادرش اشنا بشم اصن فکرشم نمی کردم ممکنه مدرسه با این عظمت و کلی دک و پز  نهارخوری نداشته باشه

دختر داشتن یک نعمته فقط یک دختر کوچولو می تونه با یک بوسه بابای خسته از کار رو وادار  کنه که اسب بشه  یا داداش نوجون بداخلاقش رو بخندونه ...خدایا ممنون بابت نعمتم 

مهم نوشت : جان من  اگه منو توی اینستا پیدا کردین حرفی از اینجا نزنین اخه توی اینستا همه ی اقوام و اشنایان هستن و نمی خوام اینجا رو پیدا کنن حالا البته می تونیین یواشکی به خودم بگین که وبم رو هم می خونین ولی وجدانا علنی نگین پلیز

استثنا هم نداره!

بچه ها استعداد عجیبی دارن که گند بزنن به مهمونی تولدشون یعنی شما فکر کن قبلش کلی ذوق دارن هی روزشماری می کنن واسه تولدشون با ذوق کیک انتخاب می کنن و لیست مهمونای مورد علاقه سون رو بالا و پایین می کنن و مامان بیچاره هم با کلی ذوق و هیجان کادو انتخاب می کنه و مهمون دعوت می کنه و خونه رو تزیین می کنه به امید اینکه یک روز به یادموندنی واسه بچه اش درست کنه اونوقت درست شب تولد بچه تبدیل می شه به یک کوچولوی بداخلاق و بد عنق که هی گریه می کنه و  اصن هم دلش نمی خواد ازش عکس بگیرن تازه هیچ هیجانی هم واسه کادوهاش نشون نمی ده اونوقته که همه ی خستگی می مونه به تن ادم  ....دیشب تولد دوست ستایش دعوت بودیم

داداش برگشت خارجه و مهمونیا و گشت و گذار تموم شد ولی یک ماه به طور فشرده یا مهمونی بودیم یا درحال چرخیدن در سطح شهر بودیم دلم واسه جمع چهارنفرمون و کمی سکوت و ارامش تنگ شده البته مطمینم دوباره دلم واسه این روزای شلوغ و پلوغ و پر از مهمون تنگ می شه

اگه می خواین فاتحه ی یک رابطه ی دوستانه خونده بشه و گند زده بشه بهش می تونیین این رابطه رو تبدیل کنین به رابطه عروس و خواهرشوور بهتون قول می دم که سریع جواب بده

دنیای 4 ساله ها

مامان من از چی درست شدم ؟

مامان من کی هستم؟

مامان کی منو درست کرده؟

سوال هایی که گاهی خودم رو هم به فکر می بره که واقعا من کی هستم ؟!!!!

+ مامان ادما بعد از این که هزار سالشون شد و مردن بعدش کی زنده می شن

ـ نمی دونم عزیزم

+ من دلم نمی خواد بمیرم

ـ نگران نباش تو که هنوز ۴ ساله ات هست  و نمی میری

+ اخه دوست ندارم تو بمیری اگه تو بمیری داداش که منو دوستی نمی داره بعد من چی کار کنم

...

من برگشتم البته دیروز اومدم ولی اینقده کار داشتم که تا اخر شب سرپا بودم اول از همه که باید می رفتم محضر واسه کارای سند خونه مستحضر هستین که تازه بعد از یک سال و نیم سند خونه حاضر شد!!!  بعدشم پروسه ی دلگیر چمدون باز کردن و نظافت خونه ی خاک گرفته و بعدترش تجهیز یخچال و فریزر خالی و برهوت !!!

سپهر جان رو راهی مدرسه کردم و طبق روال هر اول مهر از زیر قران ردش کردم ولی زمان چه زود می گذره هنوزم اول مهر هفت سال پیش جلوی چشمم هست  اون موقع خانواده ی سه نفرمون  باهم رفتیم جلوی مدرسه

خوب که سپهر رو فرستادم  اومدم سراغ موبایلم و دیدم از طرف مدرسه اس ام اس دادن که  فردا دانش اموزان لباس ورزشی را همراه داشته باشن و از هرگونه ورود با لباس ورزشی خودداری کنند  ...اخه اینا با خودشون فکر نمی کنن که یک مامانی ممکنه مرغ باشه راس ۹ بره بخوابه و از همه بدتر موبایلش رو از صبح چک نکرده باشه ..حالا من چی کار کنم ..مطمینا سپهرجان عصری با توپ پر تشریف میارن حالا باز خوبه بلوز ورزشیش رو زیر پیراهن فرمش پوشید و فقط  شلوار فرمش رو نپوشیده

هنوز داداش جان ایران تشریف دارن وتا نیمه ی مهرماه می مونه فقط خداکنه زودتر بیاد تهران