یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

چالش های جدید

داریم اماده بشیم بریم یک مرکز خرید و ستی شلوارک لی اش رو برداشته که بپوشه می گم مامان جان امروز اینو نپوش هروقت خواستیم بریم پارک یا خونه ی دوستات می تونی بپوشیش

برو یک شلوار بلند بپوش با تعجب میگه چرا اخه ؟!! هوا گرم و منم این شلوارکم رو دوست دارم

میگم اخه ممکنه اونجا گشت ارشاد باشه و بهت گیر بدن .با تعجب بیشتر میگه چرا؟!!! میگم چون بزرگ شدی ..با اصرار میگه ولی من که پارسال تابستون همه اش این شلوارکم رو می پوشیدم ..می دونم مادر جان ولی الان بزرگتر از پارسال شدی و ممکنه که گیر بدن خودم برات یک شلوارک تا زیر زانو می خرم حالا فعلا برو همون شلوار بلندت رو بپوش 

قهر می کنه و با بغض میگه اصلا دوست ندارم بزرگ بشم دوست ندارم روسری بپوشم 

بغلش می کنم و میگم گوش کن ببین چی میگم از نظر من هیچ اشکالی نداره که شلوارک بپوشی ولی خب یکسری قانون وجود داره که ممکنه تو خوشت نیاد و دوست نداشته باشی اما متاسفانه مجبوری رعایتش کنی حالا هم اشک هات رو پاک کن می دونم این شلوارک رو خیلی دوست داری فردا عصری که خواستیم بریم پارک پشت خونه می تونی بپوشیش


مثلا مدیریت بحران

دیگه سعی می کنم کمتر اخبار اقتصادی رو پیگیری کنم .کاری که از دستم برنمیاد فقط بیشتر نگران میشم و استرس بهم وارد میشه .سعی می کنم منابع مالی مون رو مدیریت کنم فرشته ی نازنینی که برای کمک پیشم میومد روزهاش رو در ماه کمتر کردم البته که اول یک جایگزین پیدا کردم که خدایی نکرده اون روزها بیکار نشه خریدهای روزانه ام رو با دقت بیشتری انجام میدم و واقعا اون چیزی که نیاز هست رو از جایی که بتونم ارزونتر بگیرم تهیه می کنم .مسافرت ها رو مدیریت می کنم که با قیمت مناسب تری انجام بشه 

امسال برادر جان بهم پیشنهاد داد بریم پیشش مخصوصا که با تولد برادرزاده ی جدید امکان این که امسال بتونه بیاد ایران وجود نداره.ولی خب برای منم امکان همچین سفر پرخرجی وجود نداشت و بهش گفتم واقعا نمی تونم ( البته که امکان ریجکت شدن مثل پارسال همچنان به قوت خودش باقی هست) 

دلم براش تنگ شده حالا امیدوارم چندماه بعد از بدنیا اومدن نی نی جون بتونن خودشون بیان ایران

کاش می تونستم یک کار کوچیک خونگی برای خودم دست و پا کنم .باید بهش فکر کنم


پ.ن: ستی داره بزرگ میشه و کل کل های خواهر برادر جنس شون عوض میشه با بدجنسی تمام با اینکه می دونه برادرش خوشش نمیاد قربون صدقه اش برن .میره پشت در اتاقش و با یک صدای ریز میگه جیگر دوست داشتنی ..وقتی جوابی نمی شنوه دوباره و سه باره و ده باره انجامش میده تا سپهر از کوره در بره و بیاد دنبالش تا بزنتش بعدم فرار می کنه و در حین فرار هم میگه من که چیزی نگفتم فقط قربونت رفتم 

اخرس شب هم به باباش گلایه کنه که من با داداش مهربون حرف میزنم ولی اون منو دعوا می کنه 

به همسرجان میگم این فسقلی رو دست کم نگیر اب زیرکاهی هست واسه خودش

عاشق دوتاشونم ...احتمالا چندسال دیگه دلم برای این کل کل ها تنگ بشه