یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

خوش اقبالی یعنی داشتن دوست خوب

دوستی که تا براش تعریف کنی که مامانت هوس کرده بره بازار بزرگ و از اونجا فلان چیز رو بخره فورا بگه خب من می برمش تو که می دونی من بازار رو مثل کف دستم بلدم و فورا زنگ بزنه به مامانت و باهاش قرار بزاره و خودش بیاد دنبالش و خودش هم برسونتش دم در خونه


پ.ن : نمی دونم دیگه کی فرصت کنم که وبلاگم رو اپ کنم 


جام جهانی!!!

پدر جان و پسرجان نصف شبی نشسته اند پای تلویزیون و دارن فوتبال نیگا می کنن (البته مستحضر هستید که چون من زود می خوابم در نتیجه از ساعت 10 شب به بعد واسه من نصف شبه) بیشتر از اینکه نیگا کنن حرف می زنن و تفسیر می کنن و جالبه که اکثر مواقع هم نظراتشون مخالف هم هست و اصرار دارن که با صدای بلند همو قانع کنن .بین مکالمات شون هی کلمه ی سردار ازمون رو می شنوم و با خودم می گم مگه چندتا سردار توی فوتبال داریم اون یکی سردار اسمش یک چیز دیگه بودها تازه اون مدیر باشگاه بود یعنی این یکی سردار اومده تیم ملی خریده؟ هی غلت می زنم و هی سردار ازمون می شنوم یکی ازش تعریف می کنه و اون یکی بد میگه .بلند میشم و روی تخت میشینم و با خودم می گه مگه اصلن ما رفتیم جام جهانی!!!! بلند میشم می رم توی پذیرایی و می گم ما رفتیم جام جهانی؟ یکدفعه دوتاشون ساکت میشن و با تعجب نگام می کنن و سپهر می گه نه مامان .حالا کو تا جام جهانی . می گم مگه الان فوتبال های جام جهانی رو نمی بینین ؟ جواب می شنوم نخیر این جام ملت های اروپاست ؟ با تعجب می گم واااا یعنی این سرداره رفته یک تیم اروپایی خریده ؟ ...کدوم سردار مادر جان؟ ... سردار ازمون دیگه..... اون که سردار نیست فقط اسم کوجیکش سرداره و بازیکن تیم ایران هست .... الان شما دقیقا دارین بازی بین کدوم تیم ها رو می بینین ؟... المان و اوکراین.... پس چرا هی سردار ازمون سردار ازمون می کنین ..... مامان جان میشه بری بخوابی  

و اینگونه می شود که اینجانب متوجه می شوم که الان یورو 2016 هست و این سردار با اون سردار فرق فوکوله :))))  

فقط من اخرشم نفهمیدم اگه بازی بین اوکراین و المان هست چرا پسرجان و پدرجان سر سردار ازمون بحث می کردن! 

Cure

دیشب ستایش رو برده بودم واسه چکاپ و دکترش گفت دیگه لازم نیست بیاریش و توی علم پزشکی بعد از گذشت سه سال از پایان درمان ویلمز , ستایش کیور محسوب میشه و احتمال برگشت بیماری تقریبا صفر هست 

و الان ستایش دقیقا 3 سال و نیم از قطع درمانش می گذره

باورم نمیشه که دیگه لازم نیست ببرمش و ازمایش خون ها تموم شد

خداروشکر


ذکر مصیبت :))

سه روز تعطیلی باشه و مجبور باشی بابت بچه ی امتحان زده ات بمونی خونه و کلی تفکر کرده باشی که چجوری این سه روز خونه نشینی رو تحمل کنی و تصمیم می گیری دوتا از دوست جان ها رو که اونا هم بابت جبر زمونه خونه نشین شدن واسه شام و دورهمی دعوتشون کنی تازه این دورهمی رو هم می اندازی واسه اولین روز تعطیلی تا دوروز بعدش فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به درسای پسرجانت داشته باشی . بعد از صبح پامیشی یواش یواش غذا می پزی خونه جمع و جور می کنی میوه ها رو می شوری کیک مامان پز می پزی و عصری که میشه لم می دی روی کاناپه و در حالی که داری از بوی غذایی که توی خونه پیچیده و یک خونه ی کاملا مرتب و تمیز لذت می بری و منتظری که مهمون جان هات برسن همین موقع همسر عزیزتر از جانت ! رو می بینی که روی کاناپه ی اونوری ولو شده و داره تلفنی صحبت می کنه و می گه اره اتفاقا ماهم تهران موندیم خب پاشین بیاین خونه ی ما اصن همین فردا بیاین , با بقیه هم هماهنگ می کنم تا بیان و فرداشب دورهم جمع بشیم .به اینجای مکالمه که می رسه اینجانب از روی کاناپه می پرم و با چشمای وحشت زده شروع می کنم به بالا و پایین پریدن و همسرجان با خونسردی و تعجب نیگام می کنه و ادامه می ده حالا می گم بانو خودش بهتون زنگ بزنه و هماهنگ کنه ولی ایشالله فردا می بینمتون .  

می گم عزیز دلم (با لحن خاصی تلفظ شود پلیز !!) لطف کن و قبلش با من هماهنگ کن اخه  الان تا پاسی از نیمه شب مهمون خواهیم داشت بعد من کی از خواب پاشم کی خونه ی منفجر شده رو مرتب کنم کی غذا بپزم هان ؟ 

می فرمان : وااا کاری نداره که بعدشم من که گفتم تو باهاشون هماهنگ می کنی  

هیچی دیگه اینجانب زنگ زدم و مهمونی رو یک شب عقب انداختم و امشب مهمان داریم اونوقت نشستم دارم وبلاگ اپ می کنم :))) 

خلاصه که تعطیلات ما به مهمون بازی گذشت  

توی خانواده ی شما هم از این قوانین وجود داره؟

یک قانون کلی در خانواده ی ما (البته خانواده ی مادری بیشتر) وجود داره اونم اینه که همه دختر های فامیل حیف میشن و همه ی خانومای پسرای فامیل هم شانس میارن :)))) 

یعنی شما تصور کن یک پسر یک لاقبا از فامیل که تا همین دیروز هیچ کی حتی حاضر نبود نگاهش کنه چه برسه به اینکه زنش بشه , ازدواج می فرمان بعد همچین بین فامیل عزیز میشه و همچین همه (یعنی همه ها) با حسرت می گن دختره چه شانسی اورد و چه شوهری نصیبش شد که انگار دختر بیچاره زن جرج کلونی شده البته جرج کلونی ,ورژن 2005 اش .و همه هم شروع می کنن به شمردن خصایل خوبش به عنوان مرد نمونه . یا درمورد دخترای فامیل هم همینطور , طرف تا مجرده کسی نیگاش نمی کنه و تحویلش نمی گیره و اصن داخل ادم حسابش نمی کنن اما همین که مزدوج میشه باز همه ی فامیل متفق القول میشن که حیف شد و شوهر خیلی بهتر از این لیاقتش بوده .خلاصه که ما خاندان مامانیان ها همیشه حیف میشیم :)) 

و حالا اینجانب منتظرم تا دایی ممرجان عزیز ازدواج بفرمان تا با خصایص خوبش اشنا بشم  

 

بیربط نوشت : هرچی به تاریخ سفر نزدیکتر میشیم من استرسم از بابت اینکه پولامون رو دزد بزنه و توی سفر بی پول بشیم بیشتر میشه . نمی دونم چرا همچین استرسی به جونم افتاده  

غرغرانه

همیشه تایم مدارس زندگی نظم و انضباط بیشتری داره .ستایش که دیگه تعطیل شد و سپهر مشغول امتحان دادن هست و خب دیگه امتحانها کله ی صبح نیست و ساعت 10:30 برگزار میشه اینه که ساعت خواب و بیداری تغیر کرده و گاها پیش  اومده که تا 9 خواب بودیم البته من تایم صبح رو خیلی دوست دارم و سعی می کنم دیگه 8 از رختخواب دل بکنم چون اگه صبحم کوتاه بشه انگار اون روزم به هدر رفته .کلا صبح ها اکتیو ترم و کارام رو انجام می دم و از عصر به بعد انگار لًخت میشم و تواناییم پایین میاد  

حالا که سپهر تایم بیشتری توی خونه هست کل کل هامون هم بیشتر شده دیگه اونجوری نیست که تا یک چیزی بهش میگم گوش بده و خیلی راحت میگه نه نمی خوام یا نمی کنم اگه به خودش باشه ترجیح می ده 24 ساعت توی خونه باشه و سرش توی تبلت و موبایلش باشه و کلش اف کلنز بازی کنه نه علاقه ای به ورزش کردن داره و نه پارک و گردش رفتن از مهمونی که متنفر هست مخصوصا جایی که دوست و همبازی نداشته باشه  سنتور زدن رو هم کنار گذاشته بود و فقط همون یکبار در هفته که معلمش میومد روکش سنتورش رو برمی داشت .فقط با درس خوندش مشکلی ندارم تازه اونم نه اینکه فکر کنین سرش توی درس و کتاب باشه ها نخیر. ولی به مدل خودش درس می خونه و درسته که ایده ال نیست ولی اوکی هست و درسته که نتیجه ی عالی نمی گیره ولی قابل تحمل هست. مثلا یکبار واسه اینکه به من ثابت کنه که می تونه عربیش رو نمره ی خوب بگیره درس خوند و عربی که دفعه ی قبل 9 شده بود 20 گرفت و بهم گفت دیدی میشه ولی دوست ندارم .الانم که فصل امتحاناش هست و به مدل خودش درس می خونه و می دونم که نمره ی عالی نخواهد گرفت ولی نمرات خوب و قابل قبولی خواهند بود واسه همین در این مورد باهاش کل کل نمی کنم  یعنی اینقدر مورد کل کل وجود داره که دیگه به این مورد نمی رسه  

در مورد ورزش کردن و سنتور زدن و منظم و مرتب بودن اینقدر باهاش حرف زدم که خودم خسته شدم البته که همیشه هم اخرش دعوامون شده اون دوتا مورد اول یعنی ورزش و سنتور رو فعلا تونستم با تنبیه و تشویق حل کنم یعنی قرار شد هر روزی که نیم ساعت سنتور تمرین کنه به ازاش نیم ساعت هم می تونه موبایلش رو داشته باشه و اگه کلاس شنا ثبت نام کنه و سه روز در هفته بره استخر به ازاش می تونه هر روز نیم ساعت دیگه هم با موبایلش کلش اف کلنز بازی کنه  

ولی در بقیه ی موارد هنوز به تفاهم نرسیدیم و سپهر کلا هیچی راجع به نظم و تمیزی و مرتب بودن نمی دونه و منو متهم میکنه به وسواس داشتن هنوزم کمدش رو من مرتب می کنم چون از نظر سپهر مرتب بودن یعنی هیچ لباس و کتابی وسط نباشه , حالا هر مدلی که می خواد توی کمد باشه حتی اگه وقتی در کمد باز میشه همه اش بریزه بیرون ولی خوب توی کمد هست دیگه پس مرتبه !!!!!  

یک بخش عمده ای از وقت من صرف مرتب کردن میشه اونم هر روز و فقط کافیه دوساعت خونه رو به حال خودش ول کنم اونوقته که میشه حداقل 20 تا دونه لیوان از اقصا نقاط خونه پیدا کرد حتی پیش اومده که من سه چهار ساعتی خونه نبودم و وقتی برگشتم دیگه توی کابینت لیوانی وجود نداشته  

این مشکل ستون فقراتش هم که منو کشته و دوباره چندوقته نه بریس می پوشه و نه ورزش های مربوط رو انجام می ده و دوباره شده عین روز اول و انگار نه انگار این همه واسش وقت گذاشتیم و هزینه کردیم این یک مورد منو هم کلافه و خسته کرده و فعلا ولش کردم از مسافرت برگردم دوباره باید جدی بهش فکر کنم  

پیاده روی های صبح گاهیم هم تعطیل شد چون دیگه ستی مدرسه نمی ره .باید منتظر پاییز بشم تا دوباره بتونم برم پیاده روی :(