یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

...

دلم نمی خواست باور کنم یا شایدم برام غیرقابل باور بود 

کلا. ادم ها با کسایی که شرابط مشابه شون رو دارن بیشتر احساس همذات پنداری می کنن نمی دونم اون تبلیغ بی بی سی رو دیدین که داره خبر پخش میشه بعد یک زن حامله رو نشون میده که با خبر زایمان یک زن دیگه توی بحران جنگ همذات پنداری می کنه یا بعدش یک پرستار رو نشون میده که به خبر مجروح و زخمی شدن واکنش نشون میده و احساس همدردی می کنه ..بنظر منم کاملا همینطور هست 

خب راستش توی این هفته ی تلخ, دیروز برام تلخ ترین و دردناک ترین صبح بود .هم اینکه خب توی اون هواپیما ادم هایی بودن که من با واسطه می شناختمشون و از بچه های دانشگاه بودن و انگار دیروز من و فردای سپهرم بودن ..شاید برای همین از همون لحظه ی سقوط درد کشیدم و دیروز دیگه به اوج رسید 


مامان از خیلی وقت قبل به مناسبت تولد ستی تور کیش گرفته و قرار هست تا ساعاتی دیگه من و ستی و مامانم باهم بریم تعطیلات 

دیروز هرکاری می کردم دست و دلم به بستن چمدون نرفت و امروزرصبح که ستی رو می بردم مدرسه کلی ذوق داشت و بهم می گفت یادت نره باید زودتر بیای دنبالم بعدم گفت مامان میشه وقتی رفتیم اونجا دیگه به هیچی فکر نکنی و غصه نخوری گفتم چشم مامان قول میدم. .تازه مثلا من تمام تلاشم رو کرده بودم که استرس و نگرانی و ناراحتیم رو از بچه هام پنهون کنم هرچند دیروز واقعا نمی تونستم از بس شوکه بودم 


این تلخ ترین و بی رمق ترین سفری هست که دارم میرم و دلم پیش سپهرم و همسرجان هست 


مامان یک پسر هجده ساله

هر روز با یک سورپرایز جدید از خواب بیدار میشیم

انگار به انتهای هرم مازلو سقوط کردیم و درحال حاضر نگران زندگی و زنده بودن هستیم بقیه ی حقوق مسخره بنظر میان و فعلا برای حق زندگی داریم دست و پا می زنیم 

نگرانم,  نگران اینده ی بچه هام , نگران پسری که تازه هجده ساله شده و سرباز بالقوه محسوب میشه 

نگران همه ی پسرهای ایران همه ی سرباز های بیگناه 


حل مساله به روش ستی


+ تموم شد؟

_ بله همه شون رو حل کردم

+ افرین چقدر سریع این همه مساله ی ریاضی رو حل کردی .معلومه خوب یاد گرفتی ها

+ اصلا مساله ها رو نخوندم ها چون درس مون تقسیم بود فقط عددهای توی مساله رو بهم تقسیم کردم

_ ستایش ( با فریاد و تعجب) 

+ چیه مامان جان , خب بیا ببین همه شون هم درست هست حتی یکدونشم غلط نیست تازه اون موقع که درس مون ضرب چند رقمی بود همه ی مساله هاش رو همینجوری حل کردم فقط عددها رو ضرب کردم و دیگه وقتم رو تلف نکردم که مساله رو بخونم


پ.ن: خداروشکر سپهر خونه نبود که بشنوه


اسمون ابی شد

امروز صبح که بیدار شده بره مدرسه میگه اخه چه کاریه همون فیلم بزارن توی اپارات نگاه می کنیم و یاد می گیریم دیگه .مجبورم نیستیم توی تاریکی از خواب بیدار بشیم تازه دلمم برات تنگ میشه می خوای امروز بمونم پیشت تنها نباشی

میگم نه عزیزم برو مدرسه لطفا


پ.ن: امروز هوا ابری بود و وقتی ستی رو بیدار می کردم هنوز تاریک بود


اموزش از راه دور

سپهر میره مدرسه اونم تا 9 شب ولی ستی تعطیل هست

هی باید دعا کنم حداقل یکی از دوستاش بمونه تهران ,  فعلا تا الان یا ستی خونه ی دوستش بوده  یا یکی دوتا از دوستاش اینجا بودن الانم خونه نیست و پیش رفیقش هست

فقط اینکه احتمالا از فردا دیگه دوست و همکلاسی پیدا نکنیم که تهران مونده باشه

حالا چجوری سرگرمش کنم ؟! از خونه هم نمیشه بیرون رفت و بقول ستی می پوسیم توی خونه

معلم ستی یک فیلم اموزش ریاضی پرکرده و توی اپارات گذاشته و از بچه ها خواسته اونو ببینن و دو صفحه از ریاضی شون رو حل کنن ..اون یکی معلم شون هم یک فیلم درحال اموزش هدیه پرکرده و توی اپارات گذاشته 

ستی میگه ولش کن بزار ارامش داشته باشم خب شاید اینترنت نداشتیم اونوقت چی میشد میگم حالا که داریم پاشو ببین چی درس دادن یاد بگیر ..خیلی جدی میگه نه ما اینترنت نداریم!!!


من که تمام امیدم به باد هست .باد عزیز بوز و ما رو از این بحران نجات بده لطفا