یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

شجره نامه

توی این ایام عیدی همسرجان مشغول بود و داشت شجرنامه ی سپهر و ستایش رو درست می کرد هر کدوم از بزرگای فامیل رو می دید با یک قلم و کاغذ می شست کنارش و از جد و اباد می پرسید یا داشت البومای قدیمی رو ورق می زد و از عکسای قدیمی با موبایلش عکس می انداخت خلاصه که توی این کند و کاوها متوجه شدم من و مامانم سنت شکن بودیم   اخه همه ی اقوام پدری با خوداشون ازدواج کردن و فامیل ۹۰ درصدشون عین همه بین اقوام همسرجان هم همین سنت برقزاره و همه باهم نسبت دارن و ۹۰ درصدشون فامیلشون همسریانه  اگرم فامیلشون همسریان نباشه بالاخره یک نسبت دوری با این فامیل مهم مرکز دنیایی دارن و این وسط من و مامان جانم اومدیم و این زنجیره رو پاره کردیم الان هر چی فکر می کنم نمی فهمم ما چرا همچین خبطی رو مرتکب شدیم والا!

توی یکی از شب نشینی های مرکز دنیا همه ی اقوام بودن و همسرجانمان طبق معمول داشتن مجلس رو با اظهاراتشون گرم می فرمودن و همه محو گل سرسبد فامیلشون(دقیقا عبارت خاله جان هست ) بودن و منم داشتم ورژن های جدیدی از همسرم کشف می کردم و همین طور مبهوت بودم که کناردستیم که یکی از اقوام دور بود خطاب به من فرمود خوش به حالت چه همسر باحالی داری!!! منم که جا خورده بودم گفتم خواهش می کنم قابل نداره  

پ.ن۱: دیروز سی تی اسکن انجام شد ستایش خیلی همکاری کرد داروهاش رو توی یک لیتر ابمیوه ریخته بودیم بدون نق خورد موقع انژیو وصل کردن حتی اخ هم نگفت تازه بدون اینکه خوابش کنن روی تخت دراز کشید و سی تی شد تازه هروقت هم بهش می گفتن نفس نکش خودش نفسش رو حبس می کرد و تکون نمی خورد یک همچین دختر گلی دارم من  جوابشم تا شب مشخص می شه

پ.ن۲زهرای عزیزم منو به یک بازی بامزه ی وبلاگی دعوت کرده باید یک کم فکر کنم و توی دو سه روز اینده پستش رو می زارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد