یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

5 لحظه ی تاریخی

این پست رو به درخواست زهرای عزیزم  می نویسم

اول : تابستون ۷۵ وقتی رتبه ام توی مرحله ی اول کنکور اومد کلی ذوق کردم هرچند انتظار داشتم زیر ۱۲۰۰ بشم اما ۱۸۳۰ هم بد نبود کمی بعدترش هم که معلوم شد واسه شیمیست شدن باید باروبندیلم و ببندم و بیام تهران بازم ذوق کردم هرچند اون موقع حدسشم نمی زدم که دیگه اینجا موندگار بشم

دوم: تابستون ۷۸ توی پارک ساعی وقتی همسرجان زانو زد و با یک شاخه رز درخواست ازدواج داد و منم واسه حفظ ابرو جلوی عابرینی که با تعجب نیگا می کردن گفتم باشه باشه فقط بلند شو

سوم: زمستون ۷۹ در مشهد وقتی باناباوری جواب ازمایش مثبت بارداریم رو از ازمایشگاه تحویل گرفتم و توی خیابون احمد اباد راه می رفتم و اشک می ریختم اخه نه امادگی مادر شدن رو داشتم و نه پولش رو داشتیم زندگی دونفرمون هم به زور می چرخید تازه همسر ۲۰ روز بندعباس بود و ۲۰ روز هم تهران اون موقع هم بندر بود و منم از تعطیلات اخر هفته استفاده کرده بودم اومده بودم مشهد

چهارم : تابستون ۸۸ در بلوار کشاورز وقتی از مطب دکترم اومدم بیرون و دیگه کاملا مطمین شدم واسه بار دوم باردارم بازم شوکه شده بودم و بازم داشتم گریه می کردم

پنجم: پاییز ۹۰ در مطب دکتر احسانی وقتی بهم گفت ستایش تومور ویلمز داره البته ایندفعه گریه نکردم وقتی از مطب بیرون اومدیم با همسر یک مسیر طولانی رو پیاده رفتیم و همسرجان حرف می زد و از اینده و از کارایی که باید بکنیم و از اینکه حتما خوب می شه حرف می زد و منم داشتم فکر می کرد اخه چرا؟

پ.ن: جواب سی تی اسکن ستایش رضایت بخش بود و همه چی نرمال بود از این به بعد هم چکاپ های ماهیانه تبدیل شدن به یک ماه و نیم یکبار ...الان ۱۵ ماه از پایان درمان ستایش می گذره و دکتر معتقده دیگه احتمال برگشت بیماری خیلی خیی کم شده

خدایا شکرت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد