یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

همه چی آرومه

دایی عمل کرد و کلیه چپ رو برداشت .جراح از عمل راضی بود و گفت خداروشکر هیچ قسمت دیگه ای درگیر نشده بوده تومور حدود ۳ سانتی متر بوده که  واسه پاتولوژِی فرستاده شده و ده روزی طول می کشه تا جواب بیاد ولی دکتر معتقده که استیج یک بوده و نیازی به شیمی درمانی نداره

واما اینکه چجور شد که دایی متوجه بیماریش شد چون هم خیلی مهمه همه بدونن و هم به کیمیاگر جونم قول دادم اینجا می نویسم ..دایی حدود یک ماه پیش متوجه می شه فشار خون داره اونم فشار خیلی بالا (فشارش ۲۰ بود) بعد از مراجعه به دکتر و خوردن قرصای فشار و رعایت رژیم غذایی ولی بازم بالا بوده البته دیگه ۲۰ نبود ولی دکتر گفته بود بهتره از نظر قلب و عروق چک بشه که انجام شد و خداروشکر مشکلی نبود و دکترش پیشنهاد می ده از نظر کلیه هم برسی بشه و نتیجه می شه همینی که همه تون می دونین حالا دایی می گه چند وقت بود که دچار تکرر ادرار هم شده بوده ولی جدی نگرفته بودتش و فکر می کرده چون زیاد اب می خوره این طوری شده

بهتره همه مون چکاپ های سالیانه رو جدی بگیریم چون هر بیماری حتی همین سرطان وحشتناک هم اگه زود تشخیص داده بشه قابل درمانه

واما حاشیه های این مشکل :)

همون روز اول که خبردار شدیم مامان داشت گریه می کرد سپهر اومد و بغلش کرد و گفت می دونم که داداشت رو دوست داری و ناراحتی منم خواهرم رو دوست دارم و ناراحتش بودم ولی ببین الان حالش خوب شده داداش تو که خیلی قویتر از ستایشه پس حتما خوب می شه (می بینین چقده پسرم فهمیده هست (ایکون یک عدد مامان ذوق مرگ ))

توی اتاق دایی هستیم و دوستای دوران دانشجوییش میان دیدنش بعد از کمی خوش و بش با دایی یکدفعه یکی شون با تعجب به من می گه وای تو همون فسقلی هستی که با مامانت میومدی پیش ما !!! بعدم مامان جان می فرمان بعله همونه ..یادتون هست توی اون خونه مجردی که شما و داداش و اقای فلانی و اقای فلانی (همگی دوستای دایی بودن) بودن منم گاهی این فسقلی رو ورمی داشتم و میومدم تهران پیشتون بعد اقای دوست فرمودن بعله کاملا یادمه تازه می زاشتمش روی شونه هام و باهم بازی می کردیم مامان جان هم فرمودن یکدفعه هم جیش کرد روی گردنتون یادتون هست  بازم اقای دوست با خنده فرمودن بعله اینو خوب یادمه بعدشم همسرجان فرمودن مرسی که زن منو می زاشتین روی کول تون !!! ایندفعه اقای دوست با یک قیافه ی جدی رو به همسرجان فرمود این اول دختر من بوده بعدش شده زن تو    اصن اوضاعی بود ها حالا مگه مامان بیخیال یاداوری خراب کاری های من می شد فقط خوبیش این بود که همه می خندیدن مخصوصا دایی جان

خدانوشت : مرسی خداجونم که داییم زود فهمید مرسی که کنارم هستی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد