یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

اسمون ابی شد

امروز صبح که بیدار شده بره مدرسه میگه اخه چه کاریه همون فیلم بزارن توی اپارات نگاه می کنیم و یاد می گیریم دیگه .مجبورم نیستیم توی تاریکی از خواب بیدار بشیم تازه دلمم برات تنگ میشه می خوای امروز بمونم پیشت تنها نباشی

میگم نه عزیزم برو مدرسه لطفا


پ.ن: امروز هوا ابری بود و وقتی ستی رو بیدار می کردم هنوز تاریک بود


نظرات 5 + ارسال نظر
سمیه.س شنبه 7 دی 1398 ساعت 18:39

عجب زذنگیه میگه میخوای بمونم پیشت تنها نباشی

ریحانه یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 00:35

بگو گلم اخه اینترنتمون قطعه
باید حضوری بری یاد بگیری (پیوست به جواب ستی به شما که به معلمشون بگین اینترنت قطع بود)

وااای عالی بود ریحانه

Motahareh یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 01:15

سلام...
باید واسه بچه ها خیلی سخت باشه این مدرسه رفتن و هعی تعطیل شدن، تا میان عادت کنن شرایط عوض میشه...
فکر فکنم هر دانش آموز و یا دانشجویی زیاد از این تو تاریکی بلند شدن ها رو داشته باشه...زندگی تحصیلی همینه دیگه، کاریشم نمیشه کرد...

اره تا میان به روتین نظم و ترتیب و مشق نوشتن عادت کنن دوباره تعطیل میشن

مخصوصا این یکی دوماه که روزها حسابی کوتاه هستن توی تاریکی میرن و گاهی مثل سپهر توی تاریکی هم برمی گردن

ربولی حسن کور یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 06:19 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
حالا قدر اون فیلم ها رو میدونه
اما افسوس که دیگه دیر شده

دقیقا

پریا یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 10:22

عاششششششششقتم ستی جووووووووووونم
پسر منم هر روز برای رفتن مهد کودک یه بهوونه تازه جور میکنه. چند روز پیش میگفت مامان به نظرم بهتره من باهات بیام سرکار. تو کارات کمک میکنم که اینقدر خسته و کوفته از اداره نیای خونه!!!!

عزیزم کوچولو
اینجوری که میگن ادم دلش کباب میشه
حالا وقتی بزرگ بشن دلشون برای روزهای مدرسه و مهد تنگ میشه مثل خود ماها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد